در ذهن پنجره
ضربان ضربان فراموش می شوی
اکنون نبض های ماه را در دست دارم
ببین چقدر مهتاب بی تاب است
توپی می شوم
آسمان را تاب می خورم:
تاب ... تاب ...
و به اوج بی تابی ها پرتاب می شوم:
" این جا عشق مکرر شد "
جوی را پر از هیاهوی آدینه می کنم
و خانه ی مادربزرگ را ماه خواب می کند
لالایی لای التهاب پرچین ها
ستاره ای می شود پر از سوالهای چشمک دار
که عشق را معذب می شود
19/2/1382